خوش سیمایی که «صدا» را به «سیما» ترجیح داد

محمدباقر رضایی، نویسنده برنامه‌های ادبی رادیو که با متن‌های طنز و آهنگینش از مشاهیر و مفاخر صدا یاد می‌کند، این بار دلنوشته ای برای علیرضا محمدی گزارشگر رادیو، نوشته است.

علیرضا محمدی، یکی از گزارشگران تمام عیار و حرفه ای رادیو بود که سالهای طولانی برای گرفتن گزارش، به شهرداری و شورای شهر می رفت.
او به سبب روابط صمیمانه ای که با همه داشت، توانسته بود با مقامات شهرداری و خصوصا اعضای شورای شهر، آشنا شود و گزارش های دستِ اولی از مسائل و معضلات شهری تهیه کند.
این آشنایی باعث شده بود بتواند به گوشه و کنار شهرداری و زوایایی که کمتر در معرض دیدِ گزارشگرانِ دیگر بود راه یابد و کمبودهای شهری را شناسایی کند.
او با آن که اکنون بازنشسته ای قدیمی است، همچنان برای رادیو تهران، البته نه به صورت شش دانگ بلکه گهگاه، گزارش های موردی تهیه می کند!
محمدباقر رضایی نویسنده ی بخشی از برنامه های ادبی رادیو، که سالها شاهد تلاش و فعالیت های” شیفته وارِ ” محمدی برای تهیه گزارش های خاص بوده، طنزواره آهنگینی درباره اش نوشته و اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار داده است.
اضافه کنیم که این مطالب قرار است در زمان مناسب توسط انتشارات آبارون در کتابی نفیس و فاخر به چاپ برسد. 

طنزواره محمدباقر رضایی درباره علیرضا محمدی را آرام زمزمه کنیم:
به یاد گزارشگری که بی هماهنگی به دفتر مقامات راه داشت ( در ۱۰ پرده )
پرده اول:
آن گزارشگر خوش سیما
آن خبرنگار خوبِ”صدا”
آن که رشوه گیر نبود، مُج بگیر بود
و از نظر مسوولانِ شهری، گزارشگری دست و پاگیر بود.
گول خور و خریدنی نبود،
که اگر بود، در رادیو ماندنی نبود.
با آن که خوش صدا و خوش سیما بود،
هرگز اهل کوچ از صدا به سیما نبود.
رادیو را به جاهای دیگر ترجیح می داد
و خودش را با شرایط این رسانه تطبیق می داد.
با آن که ماموریتش بیشتر در شهرداری و شورای شهر بود،
با مدیرانی که به او پیشنهاهای خطری می دادند قهر بود.
می دانست اگر “صحراگرد” پی بِبَرَد،
دمار از روزگار او در می آوَرَد.
در این مورد ترسو بود
و با سیاست های رادیو همسو بود!
پرده دوم:
در کارش پنهان کاری نداشت
و در گزارش هایش زد و بندِ مالی نداشت.
رفتاری سنّتی و قدیمی داشت
و سلام و علیکی گرم و صمیمی داشت.
از آنهایی نبود که خودش را برای کسی بگیرد
و یا برای کسی غش کند و بمیرد.
اما با یک رییس جمهور جور بود
و از موانعِ او قادر به عبور بود.
آن رییس جمهور وقتی او را در مراسمی می دید،
برایش دست تکان می داد و صدایش می زد!
یک بار هم که مهمانِ رادیو تهران در ارگ بود،
بیشتر از همه با او خوش و بش کرد
و در سخنرانی اش هم چند بار او را نوازش کرد.
محمدی گاهی حتی او را هم محکوم می کرد
و خودش را از خیلی مزایا محروم می کرد.
مدتی با هم قهر می کردند
و کام همدیگر را زهر می کردند!
پرده سوم:
در گزارش هایش هر چه را لازم بود می گفت،
ولی حرفهای دردسرساز و بودار نمی گفت.
چیزی را که نمی دانست می پرسید
و از گاف دادن روی آنتن می ترسید.
هر روز چیزهای تازه می آموخت
و کلمات را زیبا به هم می دوخت.
عشقش گیر انداختنِ مسوولانِ شهری بود
و راضی به این یقه گیریِ قهری بود.
سوالهایش اغلب حالتِ مچ گیریِ دوستانه داشت
و چون همراهِ خنده و شوخی گفته می شد مشکلِ ناراحت کننده نداشت.
از آنهایی نبود که برای خودش حالتِ امنیتی قائل شود
و گوشی اش را به سیستم های محافظتی و مراقبتیِ سرِکاری مجهز کند.
از آن کارها نمی کرد که مثلا طرف نفهمد تو پیامش را دیده ای، در حالی که آن را دیده ای و خوانده ای!
تماس با او آسان بود
و هر وقت زنگ می زدی آنلاین بود.
پرده چهارم:
در جشنواره رادیو که در زیباکنار برگزار می شد،
اغلب مهمانان فقط با یکی دو لباس اضافه می آمدند،
اما او در چمدانش چندین پیراهن و دوسه دست کت و شلوار می آورد.
همه هم اطوزده و چیده شده و مرتب،
فقط جای کراوات خالی بود!
هیچ کس به اندازه او به آنچه می پوشید اهمیت نمی داد
و هیچ کس به اندازه او به کارش رسمیت نمی داد.
مردی خانواده باز بود
و با همکارانش هم بساز بود–
به شرط آن که احترامش را نگه می داشتند
و برایش پُستِ آنچنانی نمی گذاشتند.

تعزیه خوانی علیرضا محمدی در نقش حُرّ

پرده پنجم:
نوشین رهگذر، گرچه هنوز جوان است ولی تهیه کننده ای پیشکسوت محسوب می شود.
او با علیرضا محمدی برنامه های مختلفی در رادیو تهران داشت.
درباره خاطراتش از آن سالها می گوید: زمانی که آقای محمدی گزارشگر برنامه ما بود، یه بار رفته بود توی یکی از پیاده روهای شلوغ تهران که با مردم صحبت کنه.
صداشم زنده پخش می شد.
ما و شنوندگان رادیو، یه دفعه صدای داد و فریاد و آه و ناله ی آقای محمدی رو شنیدیم و بعد، ارتباط قطع شد.
تعجب کردیم و نگران شدیم.
نمی دونستیم چه کار کنیم.
این اولین بار بود که رو آنتن زنده چنین اتفاقی افتاد.
بعداً فهمیدیم یه موتوریِ بی ملاحظه به سرعت اومده تو پیاده رو، ویراژ داده و از روی پای آقای محمدی رد شده.
بنده خدا تا چند روز می لنگید.
یه بار هم ایشون برای تهیه گزارشی درباره مولوی رفته بود خیابون مولوی.
از مردم می پرسید: میدونید مولوی کیه؟
هر کسی یه چیزی می گفت و حرفاشون زنده پخش می شد.
یکی از رهگذرا گفت: مرحوم مولوی یکی از آدمهای خیّر این منطقه بود، خدا رحمتش کنه!
نوشین رهگذر بعد از تعریف این خاطره ها، اضافه می کند:
نمیدونم میدونید یا نه! که آقای محمدی بیرون از رادیو، تعزیه خون هم بود!؟
سالی یه بار می رفت شاهرود، تو تعزیه های اونجا نقشِ حُرّ رو اجرا می کرد.
رسم هر ساله ش بود و می گفت دلش با این نقش، صاف و زلال میشه.
من دیدم برای این نقش لباس زرد می پوشه!
بهش گفتم: این چه رنگیه برای حُرّ !؟ عوضش کن! زرد یعنی چی!؟ اصلا به شخصیت حر نمیاد!
دفعه بعد دیدم آقای محمدی لباس زرد رو عوض کرده و به جاش لباس صورتی پوشیده!
مغزم ترکید به خدا!
از خنده داشتم روده بُر میشدم!
گفتم: آخه استاد!!! رنگ صورتی!!! اونم برای حُرّ !؟ این که از زرد بدتره!!

 

تعزیه خوانی علیرضا محمدی در نقش حُرّ

پرده ششم:
به قول بعضی از همکاران که نخواستند نامشان فاش شود، علیرضا محمدی گاهی بداخلاقی هم داشت!
سخت گیری که هیچ، گاهی به خاطرِ کار، قهر و دعوا هم می کرد!
اما به قول آدمهای باتجربه، هر کسی در کارش فرمولها، مقررات و سیاست هایی دارد که ناشی از سختی هایی ست که کشیده.
ناشی از خاک هایی ست که خورده!
محمدی در کارش کم سختی نکشیده! پدرش درآمده تا به اینجا که هست رسیده!
صدها کفش پاره کرده تا تونسته به ” بِرند ” گزارشگرا تبدیل بشه!
پس طبیعی ست که تو کارش تعصب داشته باشه و انتظار داشته باشه به حریمش احترام گذاشته بشه.
پرده هفتم:
” مائده علاقه مند ” گزارشگر جوان و پُرانرژیِ رادیو، که حقِ اوست بالاتر از اینجایی که هست، برود، درباره برخوردش با محمدیِ پیشکسوت می گوید:
همه به من گفتن طرفِ محمدی نرو، که بدجوری تو ذوقت میزنه!
اگه دیدی اون رفته جایی برای گزارش و تو رو هم فرستادن بری اونجا، نرو، چون بهش بَر میخوره و آزارِت میده. دلش میخواد فقط خودش باشه!
من این حرفارو قبول نکردم و گفتم خودم باید اینو ببینم، و یه بار منو فرستادن همونجایی که آقای محمدی رو فرستاده بودن.
دل تو دلم نبود.
دست و پام می لرزید.
نمی دونستم وقتی آقای محمدی منو اونجا ببینه چه عکس العملی نشون میده!
خدا خدا می کردم تصورات خوبی رو که ازش داشتم به هم نریزه.
و چی بگم!!
وقتی رفتم اونجا و نزدیکش شدم، با ترس و لرز گفتم: سلام استاد.
گفت: سلام خانم مائده! خوش اومدی! چقدر خوب شد که از خانمها شما رو فرستادن. من گزارشگرِ خانم مثل شما کم دیدم!
گفتم: چطور!؟
گفت: دختر خوب، کیه که مثل تو برای گزارش به جاهایی بره که گزارشگرای مرد هم جرات نمی کنن برن! تو چطوری جرات می کنی بری اونجاها!!
گفتم: ما اینییم دیگه آقای محمدی!
مائده علاقه مند در سالهای دور برای تهیه ی گزارش از مشاغل قدیمی و اغلب فراموش شده، به کوچه پس کوچه های تنگ و تاریکِ بازار تهران می رفت، آنجاهایی که مغازه های کلّه پزی، مسگری، پینه دوزی، لحافدوزی و تولیدی های پُر از مردهای سبیل کلفت و صورت زخمی اش، مردها را هم به نرفتن و احتیاط وا میدارد!( گرچه نود درصد آنها آدمهای زحمت کش و شریف و خانواده داری هستند).
برای مائده علاقه مند، رفتن به اینطور جاها، عادت شده بود و مثل آب خوردن بود!
محمدی هم این را می دانست و آن روز به او گفت: واقعاً دستمریزاد! پشتِ سرِت هم گفتم که این دختر برای گرفتنِ گزارش به جاهایی میره که آقایون می ترسن برن! آفرین، خوش اومدی!
علاقه مند می گوید: من کیف کردم که دیدم آقای محمدی اونطوری نیست که می گفتن.
خیلی ازش خوشم اومد. یه بار دیگه هم ایشونو فرستاده بودن شابدوالعظیم که گزارشی از یک مراسم بگیره.
منو هم فرستادن برم اونجا از خانمها گزارش بگیرم.
آقای محمدی نمی دونست من میام.
چادر سرم کردم و رفتم.
دیدم آقای محمدی با کُت و شلوار مشگی و تمیز، وسط حیاط صحن ایستاده و منتظر شکار سوژه ست!
یهو جلوش سبز شدم و گفتم سلام.
اول جا خورد، اما بعد لبخند زد و گفت: چقدر چادر بِهِتون میاد خانم علاقه مند! آفرین، همیشه سرِت کن!
گفتم: چَشم استاد!
و از این که قِلِق ایشون به دستم اومده بود خوشحال بودم.

مائده علاقه مند و علیرضا محمدی

پرده هشتم:
” علیرضا مبیّنی ” که سالها یکی از مدیران رادیو تهران بود و اکنون یکی از مدیران رادیو جوان است، تعریف می کند:
اون سالها هر وقت آقای محمدی از محل گزارش به رادیو بر می گشت، چون عاشقِ چلوکباب های غذاخوری مُسلِم بود، یه پُرس چلوکبابِ حسابی سفارش می داد.
دوتا از همکاراش که حالا دیگه ایران نیستن غذا نمی خوردن تا سفارشِ محمدی برسه و بشینن باهاش شریک بشن و دلی از عزا دربیارن! چون یه پُرس چلوکبابِ اون موقعِ مسلم، مخصوصا وقتی برای آقای محمدی می فرستادن واقعا پُر و پیمون بود و سه نفرو به اندازه کافی سیر می کرد!
ارتباطات آقای محمدی فقط منحصر به اینطور مسائل نبود.
حتی اگه اهالی رادیو می خواستن کاری رو تو نقاط مختلف تهران پیش ببرن و با ممنوعیت هایی مواجه می شدن دست به دامن او می شدن.
اون وقت بود که آقای محمدی عصای جادوییش رو، رو می کرد و مشکل اونا با یکی دوتا تماس تلفنی حل می شد!

عکس قدیمی از راست: علیرضا محمدی، حاج محمد قربانی، دکتر لبیبی و…

پرده نهم:
“سیده زرین کشاورز” مدیر روابط عمومی رادیو تهران می گوید: من اولین بار که با آقای محمدی برخورد کردم، ایشونو خیلی جنتلمن، خوش صدا، خوش برخورد و بسیار محترم دیدم.
فکر می کنم ایشون خودش به تنهایی، یک رادیو و یک شبکه می تونه باشه! چون هنرِ روابط عمومیش خیلی عالیه!
من اونقدر آقای محمدی رو حرفه ای و رادیویی دیدم که معتقدم باید کلاس بذاره و درس بِده!
یه روز به رضایی گفتم چرا درباره آقای محمدی از اون مطالبی که درباره پیشکسوتها می نویسین، نمی نویسین!؟
گفت آقای محمدی تو لیستم هست ولی هنوز زوده!
گفتم اگه میشه جلو بندازین! می خوام ایشونو بیشتر بشناسم!
گفت: چَشم
پرده دهم:
چشم و دلش سیر بود
و مجهز به تجربه ی آدمهای پیر بود.
یک نوع سادگی و صفای خاصی داشت،
و این خصلتش نشان از راستی داشت.
کسی کلمه ی زشت و سخیف از او نشنید
و رفتاری سطحی و خفیف از او ندید.
در مراوداتش صداقت داشت
و تنها عیبش این بود که با ” بعضی مقامات” رفاقت داشت!
مقهورِ توجیهات آنها می شد
و پیگیر سوالهایش نمی شد!
اما خدا نگهدارش باشد، مردی فعال و بی غلّ و غش بود
 و اهل ساختنِ گزارش توی اتاقش نبود!
آمین یا رب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای
شهریور ۱۴۰۳
منبع: هنرصدا